Message: Return type of CI_Session_files_driver::open($save_path, $name) should either be compatible with SessionHandlerInterface::open(string $path, string $name): bool, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
Message: Return type of CI_Session_files_driver::close() should either be compatible with SessionHandlerInterface::close(): bool, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
Message: Return type of CI_Session_files_driver::read($session_id) should either be compatible with SessionHandlerInterface::read(string $id): string|false, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
Message: Return type of CI_Session_files_driver::write($session_id, $session_data) should either be compatible with SessionHandlerInterface::write(string $id, string $data): bool, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
Message: Return type of CI_Session_files_driver::destroy($session_id) should either be compatible with SessionHandlerInterface::destroy(string $id): bool, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
Message: Return type of CI_Session_files_driver::gc($maxlifetime) should either be compatible with SessionHandlerInterface::gc(int $max_lifetime): int|false, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند. نه ابرو درهم میکشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایهبان دیگران است. نه ایرانی را به غیرایرانی ترجیح میدهم نه ایرانی را به ایرانی. من یک لر ِ بلوچ ِ کردِ فارسم، یک فارسزبان ترک، یک افریقایی اروپایی استرالیایی امریکایی ِ آسیاییام، یک سیاهپوستِ زردپوستِ سرخپوستِ سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس میکنم. من انسانی هستم میان انسانهای دیگر بر سیارهٔ مقدس زمین، که بدون حضور دیگران معنایی ندارم. ترجیح میدهم شعر شیپور باشد، نه لالایی.
ما کاری با مسیحیت مسخرهای که پاپها و کشیشها و واتیکان سرهم بستهاند، نداریم اما در تحلیل فلسفی اسطورهای مسیح به این استنباط بسیار بسیار زیبا میرسیم که انسان و خدا بهخاطر یکدیگر درد میکشند، تحمل شکنجه میکنند و سرانجام برای خاطر یکدیگر فدا میشوند.
«امروز بهخاطر نمیآورم که دقیقأ چهچیز مرا بدین کار برانگیخت، اما هرچه بود، ضبط کلماتی را که «مورد استعمال عوام» بود کم و بیش از همان تاریخ آغاز کردم، و البته بیهیچ ضابطهای در کار و بدون دراختیار داشتن ِهیچگونه معیار و محکی برای تشخیص. اما نفس عمل «یادداشتکردن» عادت شد.
من نمىگویم تودهى ملت ما قاصراست یا مقصر، ولی تاریخ ما نشان مىدهد که این توده حافظهى تاریخی ندارد. حافظهى دستجمعى ندارد، هیچگاه از تجربیات عینی اجتماعیاش چیزى نیاموخته و هیچگاه از آن بهرهای نگرفته است و درنتیجه هر جا کارد به استخوانش رسیده، به پهلو غلتیده، از ابتذالی به ابتذال دیگر ـ و این حرکت عرضى را حرکتى درجهت پیشرفت انگاشته، خودش را فریفته.
زبان سپهری برای مردم دلپذیرتر است. اما مثل اینکه شما با زبان سهراب زیاد موافق نیستید و حتا یک جایی گفتهاید آبتان باهم به یک جو نمیرود. "ولی من با "زبان" سهراب اشکالی ندارم. چون او و فروغ را از این لحاظ در عرض هم میگذارم. مشکل من و سهراب، دنیایی است که او از آن صحبت میکند. من دنیای او را درک نمیکنم. بهشت او اصلا از جنس جهنم من نیست. ببین: تو حتا وقتی که تا خرخره لمبانده باشی هم میتوانی معنی حرف مرا که میگویم «گرسنهام» بفهمی. چون سیری تو و گرسنگی من از یک جنس است منتها در دو جهت. من اگر غذای کافی بخورم حالت الان تو را درک میکنم و تو اگر تا چند ساعت دیگر چیزی نخوری معنی حرف مرا. اما من اگر خودم را تکه پاره هم بکنم نمیفهمم جغرافیای شعر سپهری کجا است."
من از عرفان سر در نمیآورم اما تا آن جا که دیدهام و خواندهام عرفا خودشان هم نمیدانند منظور عرضشان چیست . من و آنها با دو زبان مختلف اختلاط میکنیم که ظاهرا کلماتش یکی است.
اگر فردوسی اشتباه کرده یا ریگى بهکفش داشته و اسطورهى ضحاک را به آن صورت؛ جازده،حتی طبقهى تحصیل کرده و مشتاق حقیقت ما نیز حکم او را مثل وحى منزل پذیرفتهاند. من موضوع قضاوت نادرست دربارهى نهضت تصوف یا اسطورهى ضحاک را بهعنوان دو نمونهى تاریخی مطرح کردم تا به شما دوستان عزیز نشان بدهم که حقیقت چهقدر آسیبپذیر است. این نمونهها را آوردم تا آگاه باشید چه حرامزادگانی بر سر راه قضاوتها و برداشتهاى ما نشستهاند.
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست.
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!