زمین در ابتدا گستاخ و خاموش و درک ناشدنی است، طبیعت در ابتدا گستاخ و درک ناشدنی است، نومید مشوید، راه خود را دنبال گیرید، در این راه بسی چیزهای آسمانی است که مستور و نهفته است.
غرق در اندیشه جهان، دیدم ذره ای که نام آن « نیکی » است استوار بسوی ابدیت می شتابد، و دریای بی کرانی که « بدی » نام دارد خود را به هر سوی می کشاند، تا ناپدید شود و بمیرد.
چه لوحه ی یادبود و چه سنگ نبشته ای بر مزار توست، ای میلیونر؟ ما ندانیم که چه سان زیستی، اما این دانیم که عمر خود را در دادوستد و در میان گروه دلالان بسر آوردی، نه رادمردی و قهرمانی از آن تست، نه نبردی و نه افتخاری.
دیگر در دل جنگل های عظیم راه نخواهیم سپرد، بلکه از میان شهرهای عظیم تر خواهیم گذشت، اکنون چیزی عظیم تر از ریزش نیاگارا در برابر ما خروشان است، سیل آدمیان.
هنگامی که دیگر خاطره ای از قهرمانان و شهیدان نماند، و هنگامی که حیات و جان های کردان و زنان یکسره از سرزمین رانده شوند، آنگاه آزادی یا اندیشه ی آزادی از آنجا رانده خواهد شد، و پیمان شکنان اقتدار مطلق خواهند یافت.
هنگامی که آزادی جایی را ترک می کند، نخستین کسی نیست که پا بیرون می نهد و حتی دومین و سومین کس هم نیست، درنگ می کند تا همه بیرون روند، و او آخرین کس است.
آزادی نه چنان است که یک یا دو بار شکست، یا بارها شکست، یا بی اعتنایی و حق ناشناسی مردم، یا پیمان شکنی، و یا صف آرایی سر نیزه های زور و قدرت و سربازان و توپها و قوانین جزایی، آن را سرکوب کند و از میان بردارد.