Message: Return type of CI_Session_files_driver::open($save_path, $name) should either be compatible with SessionHandlerInterface::open(string $path, string $name): bool, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
Message: Return type of CI_Session_files_driver::close() should either be compatible with SessionHandlerInterface::close(): bool, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
Message: Return type of CI_Session_files_driver::read($session_id) should either be compatible with SessionHandlerInterface::read(string $id): string|false, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
Message: Return type of CI_Session_files_driver::write($session_id, $session_data) should either be compatible with SessionHandlerInterface::write(string $id, string $data): bool, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
Message: Return type of CI_Session_files_driver::destroy($session_id) should either be compatible with SessionHandlerInterface::destroy(string $id): bool, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
Message: Return type of CI_Session_files_driver::gc($maxlifetime) should either be compatible with SessionHandlerInterface::gc(int $max_lifetime): int|false, or the #[\ReturnTypeWillChange] attribute should be used to temporarily suppress the notice
پرسش من از شاعران وطنم (یا در وطنم) – جوانها بیشتر- این است که این شاعران و نویسندگان (خارج از کشور)، که در قلب جهان مدرن (و حالا پست مدرن) زندگی میکنند، و با بیشترین منابع و انبوه گزارهها سر و کار دارند، آیا چیزی از آن چه شما پستمدرنش میخوانید، نمیدانند، یا نه، درکشان از این کشمکشِ بیشتر فکری و فلسفی تا شعری، طوری است که با تأمل بیشتر و ژرفتر به مسائل نگاه میکنند، و شعر و داستان و مقاله را، معقول، ژرف، و جذاب مینویسند و «زبان بازی» اینجایی، واقعاٌ حیرت آنها را برمیانگیزد... واقعاٌ قضیه چیست؟
كسانی كه در نقد شعرهای من فقط يك بعد یا یك وجه عاطفی به قول خودشان، «شورش» علیه مظاهر شهریگری را وجهٔ مطالعه و بررسی شعر من گرفتهاند، یكصدا نوشتهاند كه شعر فلانی سراسر نوستالژی گذشته و روستا است! ولی هیچكدام دربارهٔ نیما چنین نگفتهاند.
در «قدمگاه» قرن بيست و يكم چهها میگویند و چهها میخواهند بكنند! در چنین جامعهٔ نهیلیسم (فرآیند جامعهٔ تكاملیافتهتر سرمایهداری غرب) نمیتواند هرگز، حتا در یك فرد، حضوری واقعی و قابل یقین و توجیه داشته باشد.
خب، من در اين جمع كه به هر روی حسن نيتی در حرفهایشان میبینم، سر دفاع از شعر خودم و مقولهای را كه شهرستانیگری، اقلیمی بودن و... در شعر خودم هست، ندارم. اين كار، وظیفه منتقدان آشنا به كار نقد ادبی به شيوهٔ امروزین مثلا غربیهاست كه خود مبدع آن بودهاند، و دریغا كه حدود يكربع قرن از مقولهٔ شعر امروز در این ملك میگذرد و ما هنوز یك كریتیك درست و حسابی و بیغرض و مرض و محیط به ادب گذشته و امروزمان نداریم.
بیان اين «بیهودگی» در شعر شاعران بزرگ معاصر، جز تقلید كوركورانه چه مفهوم دیگری دارد؟ و چرا منتقدان، این حضور غلط را هرگز نقد نكردند، ولی صدای واقعی مرا نوستالژی روستا و به تعبیری «ارتجاعی» تلقی كردند؟ منظورم این است كه جامعه و فرهنگ و درنتیجه شعر ما، تا هنوز موضوع نقدی واقعی و عميق قرار نگرفته، تا روشن شود كی حضور درست بقاعده دارد، و كی حضور ژورنالیستی. بسیاری فرآیندهای فكری و فلسفی و هنری، مثل فرآیندهای سياسی، در كشور ما، عمدتا ژورنالیستی و وارداتی است؛ نه مخلوق و محصول حركت طبیعی و رشد جامعه و تحول فردی در رابطه با تحول جمعی. ذهنیت جمعی قرن هشتمی كجا و جنگولكبازی مدرنیستی اواخر قرن بیستم كجا؟
بنابراین شعر گلگونسوار من، شورش من است علیه وضعیت دروغی جامعه روزگاری كه تندیس، نماد شكل سیاسی – اجتماعی آن است. ممكن است انتقاد این باشد كه: شورش عليه تندیس، گذشته را مراد میكند، نه آینده را. میگویم درظاهر بله؛ چون تا آن لحظه زیبایی گذشته قطعیت دارد، و ما یك زیبا را كشتهایم و نعشش را زیر پای یك تندیس دن كیشوتی گذاشتهایم. زیبایی آینده باید در استمرار زیبایی گذشته به وجود آید. حرف من این است كه ما گذشته خود را ادامه ندادهایم و امروز ما (یا آن روز ما) بر اساس گذشته ما پیریزی نشده است. ما خود را منقطع كردهایم و سپس خانهای در باد بنا نهادهایم. من علیه این انقطاع غلط همیشه شوریدهام، یعنی به ندای طبیعت خودم جواب دادهام.
باز ما با همین ذهنیت قرن هشتمی لابد میخواهیم جست بزنیم به دوره پستمدرنیسم قرن بیست و یكمی و باز جنگولكبازی پستمدرنیستی درآوریم! حاصل اينكه نه هنوز قرن هشتمی را شناختهایم، و نه قرن بیستم و بیست و یكم را...
آیا حضور مستمر این – به ظاهر – غم غربت روستا در شعر یك شاعر، نشانه طبیعیبودن و حقیقیبودن حضور او - در مقایسه با حضور ژورنالیستی بسیاران دیگر، حتا از معاریف - در عرصه ادبیات مدرن ایران نیست؟