لحظاتی در زندگی پیش میاید که در آنها، نه شورش سیاهان آمریکا و نه ویتنام نمیتواند کاری برایتان انجام دهند و نمیتوانند به شما کمک کنند تا از دست خودتان خلاص شوید. علیرغم تمام حملات ایدئولوژیکی، قلمرو لعنتی امپراتوری "من" جای محکمی دارد و به شما اجازه نمیدهد به بیرون از محدودهی خود، به نابودی عظیم رنج دیگران پناه ببرید. حتی یک بلای آسمانی که نیمی از بشریت را ببلعد، باز هم اجازه میدهد که "منِ" غیر قابل تحمل شما با نان قندی و شیرقهوهاش، همچنان پابرجا بماند. درحالی که در همهجا این "من" نفی و انکار میشود. چون در غیر اینصورت یک کتاب جدی وجود نداشت که جرأت کنند از احساساتی جز "احساس گراییِ" اشعار عاشقانه حرفی به میان آورد، حتی فکرش هم به سر کسی نمیافتاد. این جنایت علیه شعر است، علیه "روشنفکری" و "رنج جهانی" است. نمیشود پیش از استاندارد جهانی متأثر شد. "تودهها" به صورت یک فرقهی افسردگی درآمدهاند.
نظرات