شک و تردید، امری یکسره طبیعی است؛ آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد آگاهی ندارد، زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمی توان آن را با زندگی های گذشته مقایسه و یا در آینده درست کرد.
آنچه بر حسب ضرورت روی می دهد، آنچه که انتظارش می رود و روزانه تکرار می شود، چیزی ساکت و خاموش است؛ تنها اتفاق سخنگو است و همه می کوشند آن را تعبیر و تفسیر کنند.
مترجمان دیوانه وار لغات مترادف را دوست می دارند (من، مفهوم مترادف را به کلی نفی می کنم: هر کلمه معنای خاص خود را دارد و از لحاظ معنا، جایگزین ناپذیر است).
ما هرگز نمی توانیم با قاطعیت بگوییم که روابط ما با دیگران تا چه حدی از احساسات ما، عشق ما، فقدان عشق ما، لطف و مهربانی ما و یا از کینه و نفرت ما سرچشمه می گیرد و تا چه حد از قدرت و ضعف ما در میان افراد تاثیر می پذیرد.
پزشک، کسی است که می پذیرد تمام عمرش را صرفنظر از نتایج آن، وقف بدن انسان کند. این، یک نوع موافقت بنیادی است - نه استعداد است و نه تبحر - که در سال اول، ورود او را به تالار تشریح فراهم می سازد و به او امکان می دهد که شش سال دیگر پزشک شود.
براستی، [ می بایست ] انسان را سرزنش کرد که طی زندگی روزمره در برابر [ برخی از ] رویدادها بی اعتنا است و بدین ترتیب، بعد زیبایی را از زندگی خود سلب می کند.